مادرم
تو که تمام وجودت
انبوهی از عشق است
تو را می کشم
با رنگ اقاقیا
تو را می نویسم
با خطی از طلا
( دل آرا شرکاء )
به مناسبت روز جهانی محیط زیست
با شعر و سروده بسیار زیبای بانو دل آرا شرکاء
دوباره دلم عزم سفر کرد
به سوی آن شهر و کوهپایه
بر لبم لبخند نشسته بود
از تصور دیدن آن
کوه و جنگل و شهر دوباره
در دلم می خواندم نغمه های دل آرا
وَه که چه زیبا بود
آسمان آن شهر در بهار پارسال
تا که رسیدم به آن شهر و دیار
و دیدم بُرج هایی ، سر به فلک کشیده
بَر بٌلندای آن کوه از وسط نیمه شده
حمل میکرد جرثقیلی
تکه های مانده باقی
از آن کوه رویایی
و از سویی بار میزد کامیونی
تکّه های مانده باقی
از جنگل آن حوالی
دگر آبی نبود آسمان آن شهر
در کنار آن بیابان
آلوده بود ، هوای آن شهر
دلم غمگین شد ، از آن همه ظلمی
که رفته بود بر طبیعت
اشکم را فرو ریختم
و بر دلم نوید دادم
که شاید دوباره ، شُد بیابان زدایی
از آن شهر و منطقه
شاید که فردا ترمیم شٌد
آن لتمه های رفته
هر چند که دگر نیست
آن کوه برافراشته
( دل آرا شرکاء )
اشعار عاشقانه دل آرا شرکا
شاعر زن دلارا شرکا
مادر تمام دنیا هم نمیتوانند
از تو و عشق بی پایان تو بنویسند
( دل آرا شرکاء )
جلوه ای کرد رخ شیرین
چون قندت
همی آشفت ، گیسویت
هم گفت
از آن رخ سیمینت
از آن زیبایی بی مثالت
از آن نغمه شیرینت
از آن تمثیل دلربا یت
( دل آرا شرکاء )
مادر تنها انسان از خود گذشته واقعی در زندگی است
هم آرزوی تو
در آن ترانه هاست
در آن شبنم گلهاست
در آن آرزوی پروانه هاست
در آن جریان جویبارهاست
در آن نگاه پر از عشق مادر
می توان زیست دل آرا
مادر عزیزم روزت مبارک
( دل آرا شرکاء )
delarash
ngvh a
دلارا
هنگامی که
معشوق رخ بگشاید
در آن عجب و تعجب آید
که آنهمه آشتی از چیست ؟
( دل آرا شرکاء )
******
نگاه منتظرم دوخته شده بود
به انتهای خیابان شلوغ
شاید که برسد اتوبوس از آن راه دور
بود ظهر تابستان
و بس بیداد میکرد گرما بی امان
به ناگاه صدایی ظریف و کودکانه
فرا خواند مرا
دیدم کودکی خردسال
که با دستانی کوچک
گرفته بود به سویم
بسته آدامسی را
و بر روی صورتش داشت
آثار خراش و کبودی
خواستم که او بنشیند در کنارم
پرسیدم از او
سرگذشت رفته بر او
او گفت : از پدری که
هنگام تخریب خانه ای ویرانه
مرده بود زیر آوار آن خانه
و مادرش که کار میکرد تمام وقت
در خانه دوست و آشنا
اما دست مزد او کفاف نمی داد
اجاره خانه و خرج شش بچه را
او را میفرستاد با آشنایی
تا کار کند و بیاورد لقمه نانی
و گاهی نیز کتک میخورد
از آن همسالان بزرگتر از خود
غمگین شدم از احوال آن کودک
با خود اندیشیدم
آیا می شود به او کمکی کرد ؟
یادم آمد از اخبار روز پیشین
که میگفت از حمایت یتیمان
و کودکان کار و زنان سرپرست خانوار
توسط اداره ای خوب و نیکوکار بهزیستی
با گوشی ام گرفتم 123
آمد صدایی دل آرا از آن سو
گفت : بهزیستی بفرمایید
( دل آرا شرکاء )
delarash
nghvh av;h
ng Hvh
delarash
هم جاریست بر لبم
آن نغمه های شیرین تو
در آن چکاوک دل کند آواز
رخ سیمین توست در دلم پیدا
نازنینم امروز عشق تو
جاری شد
در نغمه های شیرین دل آرا
( دل آرا شرکاء )
*******
نشسته بودیم
گرداگرد تلویزیون
که ناگاه پخش شد
این خبر از تلویزیون
به گزارش خبرنگار ما
در ادامه از جلوی دیدگان ما
می گذشت تصاویری از یک فاجعه
مردمان را می دیدیم بی سرپناه
در ویرانه ای خراب
صدمه دیده بودند
آن مردمان شک زده
در آن مصیبت و غم
عزیزان از دست رفته
لحظه به لحظه
گزارش می داد خبرنگار
از احتیاجات آن مردم گرفتار
او بود دوشادوش مددرسانان
آتش نشان و هلال احمر و اورژانس
در آن منطقه که نبود هیچ امکاناتی
آنها بودند در تلاطم و نجات انسانهای بیگناه
کلمه انسانیت در این لحظه
برایم شد معنا
با کدامین واژه می توان
تقدیر کرد از شما انسان های
پر از مهر و فداکار و دل آرا
فقط می توانم بگویم
تو را سپاس
ای انسان نیک سرشت
شما را با جوهره ای
از طلا باید نوشت .
( دل آرا شرکاء )
17 مرداد
دلارا
delara
nghvh
nghvha